شهریور 1390 (پروژه مهد کودک )
توی مرداد ماه که اومدیم شیراز من و بابا ابی سپهر جون و توی یه مهد کودک خوب که به خونه هم خیلی نزدیک بود ثبت نام کردیم و قرار شد که از اول شهریور به مهد بره. روز موعود الهی شکر بابا ابی هم شیراز بود و سه تایی با هم به مهد رفتیم .سپهر خیلی خوشحال بود و خیلی راحت از ما جدا شد و خداحافظی کرد .مدیر مهد که زن خیلی با تجربه ای بود گفت به رفتار امروزش خیلی دل خوش نباشین ممکنه که از فردا کمی با مهد کودک امدن مخالفت کنه که همین طور هم شد طوری که روز های بعد هر روز برام یک فکر شده بود مهد رفتن سپهر . هر روز صبح با استرس از خواب بیدار می شدم ولی چه می شد کرد روز به روز شرایط سپهر بدتر ...
نویسنده :
مادر مهروش
17:36