سپهرسپهر، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات سپهر

31 خرداد

1391/5/11 1:18
نویسنده : مادر مهروش
698 بازدید
اشتراک گذاری

روز ٣١ خرداد بود که به خاطر فشردگی برنامه رفت و برگشتمون از عروسی و اتمام

امتحانات کلی خوشحال و بی دغدغه ظهر سپهر رو خوابوندم ساعت نزدیک ٥ بود که تلفن

زنگ زد و عمه پروینم بود .زنگ زده بود که من و سپهر رو رسما خونشون واسه شام دعوت

کنه .اخه عمو سعید با عمو ندیر و عمو نصیر و ارسام(پسر عمو ندیر)و علی (پسر عمه

پروین) رفته بودن باغ عمو ندیر . من که اصلا حال رانندگی نداشتم از دایی مهدی خواهش

کردم که ما رو ببره و بیاره. حدود ساعت ١٠ بود اگه اشتباه نکنم که عمو سعید زنگ زد و

گفت که دارن ایکس باکس بازی می کنن و کلی بهشون داره خوش میگذره و گفت که فردا

حتما منتظره که بریم باغ . حدودا یه ربع بعد مامان جونم از خونش زنگ زد خونه عمه و گفت

که داشته با عمو ندیر تلفنی حرف می زده یه دفعه تو باغ صدای داد و فریاد شنیده و عمو

هم قطع کرده . خلاصه بگذریم که چی به سر هممون اومد تا عمو گفت که عمو سعید یه کم

حالش بد شده و به درخواست عمه،مهدی عمه و مینا (دختر عمه پروین)و فاطمه (دختر عمو

نصیر)رو برد به سمت باغ یه ١٠ دقیقا بعد که عمو رامین خودشو به باغ رسونده بود به من

زنگ زد و گفت عمه اینا کجا هستن؟من گفتم دارن میان باغ .گفت هر جوریه برشون

گردونین به خونه .گفتم چرا؟گفت متاسفانه عمو سعید تموم کرد.انگار دنیا رو جمع کردن

زدن تو سرم باورم نمیشه .عمو سعیدی که تا شب قبل این همه سر به سرمون گذاشت و

همیشه تو خوشی و نا خوشی با هم بودیم حالا دیگه تنها مون گذاشته و رفته. دیگه سپهر

از کی حساب ببره؟ انشالله بهشت برین قسمتش باشه

برای شادی روح عمو سعیدم لطفاصلوات

تولد دو سالگي سپهر

يلدا90

يلدا 90

چهار شنبه سوري 90

عمه پروين و عمو سعيد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

❤مامان آزی❤
18 مرداد 91 9:52
سپاس گلم اون وبلاگ هر چند وقت یکبار فکر کنم آپ میشه واسه همین دیر به دیر نظرها تایید میشه