کلاس شنا
توی خرداد ماه بود که طی اصرار خاله مهرناز به عمو بهرام که جز مربی های خوب شنا تو
شیرازه زنگ زدم و گفت که حتما خودم بهت خبر می دم که جریان عمو سعید پیش اومد که من
همه چیز و فراموش کردم ولی بعد از یک ماه که گذشت و دیدم که سپهر از نظر روحی
حسابی بهم ریخته و عصبی شده بود دوباره به عمو بهرام زنگ زدم و گفت که کلاس از اول
مرداد شروع می شه و برنامه من و سپهر واسه کلاس شنا شروع شد روز های فرد از ساعت
١٢تا ١ رو من انتخاب کردم که سپهر از خواب بیدار شده باشه این هم چند تا عکس از استخر
رفتن اقا سپهر
موقع رفتن به کلاس شنا .پسری من عاشق شنا هست امیدوارم که استخر تو مهد هست
مقبولش واقع بشه
اینجا دیگه فهمید که استخر تو مهده ولی باور نمی کرد ولی از اونجایی که پارسال هم این
مهد اونو جذب کرده بود راحت اومد داخل که حالا علت جذب اولیه رو هم متوجه می شید
هنوز باورم نمی شه که بی دردسر داری می ری تو مهد مادر.البته اونم فکر کنم دوام نداشته باشه
واین هم علت جذب اولیه یک پسر بچه شیطون
در بدو ورود یه دوست پیدا کرد که خوشحالیشو مضاعف کرد
اینجا هم فهمید که اینجا جلوی قطاره و هی داد میزد اخ جون من هم شدم راننده قطارتوماس
اینجا هم یه الاچیق بود که خاک بود واسه گل بازی علت بعدی
و بالاخره راضی شد که بره تو استخر