سپهرسپهر، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات سپهر

سفر به تهران

بعد از اینکه امتحانات من و بابا ابی تموم شد و تعطیلات مدرسه و دانشگاه که بود  ٣ تایی عازم تهران شدیم ایندفعه علاوه بر اینکه هیجان واسه دیدن مامان مهری و بابا علی داشتیم یه هیجان و شوق دیگه هم داشتیم  اون هم به خاطر عزیزی که مهر به جمع ما اضافه شده بود ولی ما هنوز اون رو زیارت نکرده بودیم امسال مهرماه سپهر جون صاحب یه داداش ناز و توپولی شد.اره آبتین _پسر عمو امیر -روز ٥ مهر بدنیا اومده بود و ما فقط از طریق اینترنت اون و دیده بودیم . ابتین کپل خیلی ناز و خوشمزه و شکمو بود تا می خواستیم غذا بخوریم وروجک یه جیغی می کشید که من هم غذا می خوام  همه نگران رفتار سپهر  با ابتین بودن ولی الهی شکر پسرم انقدر دوستش داشت ...
26 اسفند 1391

اهواز

نيمه مهر ماه بود كه نتايج تكميل ظرفيت دانشگاه ازاد رو زدند و اي دفعه من هم دوباره دانشجو  شدم ولي يه جاي دور اونم كجا اهواز. آره عزيزم مادر هم بالاخره قبول شد . از اولش هم هر بار از سپهري مي پرسيدم مادر امسال من قبول ميشم يا بابا ابي يا خاله فرزانه(دختر خاله من) ميگفت : بابا ابي و مادر و خاله فرزانه كه الهي شكر هر 3 تا  هم قبول شديم .حالا من موندم و يك مسافت طولاني و كارم و يك گل پسر .نميدونم چه راهي رو انتخاب كنم برم يا نرم؟ از اونجايي كه خدا مي خواست همه چيز رديف شد پدر و مادر و خواهر و برادرم هم خيلي كمك به حالم بودن مخصوصا مادرم که حاضر شد سپهری رو بگیره تا من بتونم دانشگاه برم.برای ثبت نام با داداش م...
26 اسفند 1391

لارستان

كلي وقته كه فرصت آپ كردن وبلاگ پسري رو نداشتم آخه واقعا گرفتار بودم حالا اومدم تند تند و تقريبا  خلاصه اي از گزارشات زندگيمون  تو وبلاگ پسري بنويسم . آخر شهريور بود كه نتايج كنكور ارشد رو كه زدند بابا ابي سراسري دانشگاه سمنان قبول شد دانشگاه ازاد هم لارستان قبول شد كه سراسري اش بين الملل بود و هم به خاطر هزينه و هم به خاطر مسافت نرفت و رفت دانشگاه ازاد .يك سفر من و    سپهر و  بابا ابي با هم رفتيم واسه ثبت نام بابا . دانشگاهشون خيلي خوب بود و منظم از طرفي هم بابا ابي چون دوستش عمو پيام هم قبول شده بود و حالا با هم همكلاسي هم مي شدند خيلي خوشحال بود من هم خيلي خوشحال بودم ...
25 اسفند 1391

مسافرت شهریور ماه

روز اول شهریور ماه بود که من و سپهری و باباابی با همدیگه رفتیم فرودگاه که سوار هواپیما بشیم و بریم به  سمت تهران .سپهر ٢٢ بار تا اون موقع سوار هواپیما شده بود ولی همش زیر ٢ سالگی و از ٢ سالگی به بعد اصلا سوار نشده بود اون موقع هم که خیلی چیزی رو متوجه نمی شد ولی الان مطمئن بودم که باید عکس العمل جدیدی نشون بده.خلاصه اول رفت کنار پنجره نشست بابا ابی هم کنارش نشست ولی به محض اینکه هواپیما می خواست اوج بگیره با وجود اینکه بابا ابی کلی باهاش حرف زده بود و امادش کرده بود باز کلی ترسید و مدام به باباش میگفت من و بگیر  من و ول نکن و مثل چسب یک دو سه به ابی چسبیده بود .من هم کلی خندیدم و بالاخره سپهر من هم از یه چیزی ترسید ب...
26 مهر 1391

روز اول مهر

سلام پسرم امروز اول مهر بود و من به سختی از خواب بیدار شدم سر کلاس هم همش خواب بودم به بدبختی چشمام رو باز نگه داشته بودم.کاش مدرسه ها ساعت ٨:٣٠ شروع می شدن . راستی کلی هم مطلب در مورد سفرمون داشتم که به خاطر کمر دردم که زیاد نمی تونستم بیام نت ننوشتم هنوز ولی به زودی به اینجا منتقلشون می کنم. یه خبر خوب دیگه بابا ابی مهربون فوق لیسانس قبول شده و بابایی دوباره رفت تو فاز دانشگاه .روزی مادرت باشه ...
7 مهر 1391

داریم میریم سفر

امسال به خاطر جریان عمو سعید و بنایی که داشتیم برنامه تهران رفتنمون افتاد واسه شهریور . قرار بود با ماشین خودمون بریم و تفریح وار بریم تهران و تو راه رفت و برگشتمون به یکی دو تا شهر هم سر بزنیم که متاسفانه کمر درد من طی بلند کردن یخچال و فریزر دوباره نمود کرد اونم چه جوری ؟طوری که دیگه راه رفتن، خوابیدن،نشستن و... واسم زجر شده رفتم دکتر واسم ام ار ای نوشت وقتی جوابو بردم دکتر گفت خانوم شما دو تا دیسک داری که یکیش پاره شده و راه رفتن ممنوع نشستن طولانی ممنوع چیز های سنگین بلند کردن ممنوع استرس به هیچ عنوان رانندگی ممنوع و در نهایت که احتمالا واسه روحیم  در اخر بهم گفت این بود که باید سریع و السیر وزنم بیارم پای...
16 شهريور 1391

کلاس شنا

توی خرداد ماه بود که طی اصرار خاله مهرناز به عمو بهرام که جز مربی های خوب شنا تو شیرازه زنگ زدم و گفت که حتما خودم بهت خبر می دم که جریان عمو سعید پیش اومد که من همه چیز و فراموش کردم ولی بعد از یک ماه که گذشت و دیدم که سپهر از نظر روحی حسابی بهم ریخته و عصبی شده بود دوباره به عمو بهرام زنگ زدم و گفت که کلاس از اول مرداد شروع می شه و برنامه من و سپهر واسه کلاس شنا شروع شد روز های فرد از ساعت  ١٢ تا ١ رو من انتخاب کردم که سپهر از خواب بیدار شده باشه  این هم چند تا عکس از استخر رفتن اقا سپهر موقع رفتن به کلاس شنا .پسری من عاشق شنا هست امیدوارم که استخر تو مهد هست مقبولش واقع بشه ...
30 مرداد 1391

عکس تولد 3 سالگی گل پسرم

امسال قسمت نبود که واسه پسرم جشن تولد بگیرم  ولی تصمیم  گرفتم که پسرم رو ببرم اتلیه و ازش عکس بگیرم تا یادگاری داشته باشم و عمو پیمان دوست بابا ابی که تا حالا زحمت تمام عکس های سپهر رو کشیدن گفت حالا که امسال گل پسر تولد نداره پس باید عکسش متفاوت باشه پس به جای اتلیه میبریمش توی محوطه باز ازش عکس می گیریم موقعی که من و بابا ابی به اونجایی که عمو پیمان گفته بود رسیدیم کلی خندیدیم چون عمو انگار اتلیه رو اورده بود تو بیابون اونم کجا؟ شول سنگر نرسیده به سپیدان.به قول بابا ابی وقتی عمو پیمان واسه ٣ سالگیش اینجوری می کنه واسه عروسیش می خواد چه کار کنه؟ (واقعا دستشون درد نکنه) اول چند تا عکس از پشت ص...
30 مرداد 1391

بنايي اونم تو تابستون

چند وقتي بود كه من و بابا ابي با هم تصميم گرفته بوديم كه يك سري تغييرات تو خونمون بديم و چون توي تابستون تعطيلات من بود بهترين زمان واسه بنايي بود البته قرار بود خيلي خاك وخل نداشته باشه.در مرحله اول قرار بود كه كابينت هامون چون خيلي قديمي بود و عوض كنيم و كف اشپزخونه هم يا كفپوش كنيم يا سراميك بچسبونيم تا بقيه تغييرات بمونه واسه بعد كه نيازي به بنايي نداره كه يه دفعه تصميم بر اين شد كه نور گير پايين كه توي اشپزخونه ما بود رو هم برداريم كه با وجود اين كار حسابي خونمون خاك خورد بقيه رو بهتره ببينين تا بدونيد چي كشيديم     نور گير پايين بعد از تخريب ديوار و گرفتنش ك...
23 مرداد 1391